صفای حال ما مغشوش رنگیست


عدم را نام هستی سخت ننگیست

ز قید سخت جانیها مپرسید


شرار ما قفس فرسوده سنگیست

به هر جا بال عجز ما گشودند


پر پرواز نقش پای لنگی ست

نواهایی که دارد ساز زنجیر


ز شست شهرت مجنون خدنگیست

جهان گرد سویدای که دارد


ز داغ لاله این صحرا پلنگیست

سراپا بالم و از عجز طاقت


چوگل پروازم از رنگی به رنگیست

چو شمع از فکر هستی می گدازم


بغل واکردن جیبم نهنگیست

شکستن شاقی بزم است هشدار


می و مینا و جام اینجا نرنگیست

جهان ، جنس بد و نیکی ندارد


تویی سرمایه هر جا صلح و جنگیست

به یکتایی طرف گردیدنت چند


خیال اندیشی آیینه زنگیست

نواپروردهٔ عجزیم بیدل


درین دریا خم هر موج چنگیست